خطخطی

ای که از کوچه معشوقه ما میگذری! برحذر باش که سر میشکند دیوارش

خطخطی

ای که از کوچه معشوقه ما میگذری! برحذر باش که سر میشکند دیوارش

برای حفظ آرامش، نباید روی دم آنها پا گذاشت

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

صادق زیباکلام کی می خواهد دست از ادعای پوچ خود بردارد؟


"آقای صادق زیباکلام در مناظره ای برای چندمین بار گفته مبارزه با آمریکا از ابتدای انقلاب جزء اهداف انقلاب نبود و بعدا مطرح شد. وی حتی مدعی شده قبل از انقلاب شعار مبارزه با آمریکا در بیانات امام خمینی وجود نداشته است! و امروز است که مبارزه با امریکا به گفتمان غالب تندروها تبدیل شده است."
ادعاهای آقای صادق زیباکلام در این باره پوچ و باطل است. مبارزه و ضدیت با امریکا یکی از شاخصه های باکلاس انقلابی ها در زمان شاه بود. فرقی هم میان مذهبی و غیرمذهبی نداشت؛ همه انقلابی ها ضدامریکایی بودند. درست است که برخی از "مخالفان شاه" مانند بخش هایی از جبهه ملی یا نهضت آزادی، و یا گروهی از مراجع و علمای حوزه، چندان ضدیتی با امریکا نداشتند؛ لیکن فی الواقع آنها "انقلابی" نبودند؛ یعنی آنها به دنبال خلع شاه و الغای سلطنت نبودند، آنها قائل به تحدید قدرت شاه و نقش آفرینی در قدرت در چارچوب همان نظام سلطنت مشروطه بودند. این دسته ها حتی شاید در سیاست خارجی هم اختلاف بارز و عمیقی با شاه نداشتند. دقیقا به همین خاطر بود که نسل جوان این جریانات، تأسی به پدران معنوی و آموزگاران سیاسی و ایدئولوژیک خود را به کناری نهاده و به جرگه انقلابیون پیوستند. فداییان خلق، مجاهدین خلق و نسل جوان طلاب و حوزویان شاهد ما بر این ادعایند.
نکته مهم این است جریانات غیرانقلابی، در شرایط انقلابی مجبور به همراهی با انقلاب شدند؛ چه اینکه اگر با امواج انقلاب همراه نمی شدند و یا در مقابلش می ایستادند، در زیر آن دفن می شدند. مثلا بختیار را که از اعضای ارشد جبهه ملی است، را به یاد آورید. او وقتی نخست وزیر شد همچنان زیر عکس مصدق می ایستاد و دست شاه را هم نمی بوسید؛ ولی به هدف خشم عمومی تبدیل شد.
اما از طرفی به دلیل دخالت های خارجی در تاریخ معاصر، ذهن ایرانی همواره نسبت به دست دخالتگر خارجی بدبین و حساس بوده است. حال انگلیس، روسیه یا امریکا فرقی ندارد. این روحیه را نباید توطئه انگاری متوهمانه نامید، چرا که حقیقتا توطئه خارجی در سیاست این مملکت دخیل و موثر بوده است. نشان به این نشان که حکومتها و جریانات سیاسی معمولا رقبا را به وابستگی به خارجی متهم کرده و می کنند.
پس احساسات ضدامریکایی در دوره پیش از انقلاب در حالی که ایران یکی از اقمار امنیتی امریکا و غرب بوده، 50 هزار مستشار نظامی امریکایی در ایران جضور داشته اند، 3 پایگاه جاسوسی سیا در ایران مستقر بوده که حتی مقامات امنیتی ایرانی را به آن راه نمی دادند؛ اصلا عجیب و قابل کتمان و انکار نیست.
بیانات ضدامریکایی مرحوم امام خمینی قبل از پیروزی انقلاب هم در اسناد و منابع قابل دسترسی است، و انکار آن چون انکار وجود خورشید در روز روشن است.

چه کسانی در نگارش نامه سال 2003 نقش آفریدند؟ فقط خاتمی؟ یا...

یادم هست سال 87، وقتی حرفش بود که آقای خاتمی دوباره کاندیدای ریاست جمهوری شود، اولین بار قضیه نامه سال 2003 ایران به امریکا را شنیدم. نامه ای که گفته می شد از طریق صادق خرازی، سفیر وقت ایران در فرانسه به امریکایی ها داده شده و طی آن در ازای موافقت ایران با خلع سلاح حزب الله لبنان و گروه های فلسطینی، پذیرش راه حل دو کشور اسراییل و فلسطین، از امریکای جرج بوش تضمین خواسته بود تا به ایران حمله ننماید و مثلا با عضویت ایران در سازمان تجارت جهانی مخالفت نکند.
اگرچه هنوز متن کامل و رسمی نامه فوق را ندیده ام، اما از طرف هیچ یک از دست اندرکاران وقت هم تکذیبی نشنیده ام. آن روزها چنین نامه ای را دال بر روحیه ترسو و وامانده دولت خاتمی می شمردم؛ اما نمی دانم چرا این سوال به ذهنم نمی رسید که مگر می شود در این مملکت چنین نامه ای نوشته شود، و از کانال شورای عالی امنیت ملی نگذرد؟ و اصلا اگر رییس جمهور وقت (آن هم کسی که 2 سال بیشتر از زمامداری اش باقی نمانده) رأساً و خودسرانه چنین نامه ای هم بنویسد و به امریکایی ها برساند؛ آنها به هیچ وجه آن را جدی نخواهند گرفت؛ چرا که همه می دانند در ایران مسایل امنیتی، دفاعی و سیاست خارجی از عهده و اختیار رییس جمهور خارج است. پس آیا نباید پرسید چه کسانی در نگارش نامه سال 2003 نقش آفریدند؟ فقط خاتمی؟ یا...

برای اثبات بی تدبیری دولتمردان فعلی، مصدق را تخطئه نکنید


متاسفانه چند سالی است که در رسانه های رسمی دکتر مصدق متهم به اعتماد به آمریکا می شود و تلویحا به دلیل این اعتماد مورد تخطئه قرار می گیرد. شاید انگیزه این روایت مخدوش و محرف از تاریخ معاصر، شباهت سازی های وارونه از دولتمردان سازشکار و بی تدبیر فعلی با مرحوم مصدق -که حقیقتا رجلی ملی، سازش ناپذیر و بادرایت بود- باشد.
واقعیت این است که مصدق پس از فشارهای سیاسی و اقتصادی انگلستان در پی ملی کردن نفت و خلع ید آن دولت استعمارگر و مفسد از منابع و منافع کشور، رو به آمریکا آورد.
این سیاستی سنتی بود که برای کاهش فشارهای ابرقدرت هژمون، پای نیروی خارجی دیگری به میان کشیده شود تا از رقابت بین قدرتها، فضایی برای تنفس و عبور از بحرانها ایجاد شود و امتیازاتی تحصیل گردد. سید جمال الدین اسدآبادی در زمانه ای که انگلیس کشورهای اسلامی هند، مصر و ایران را صحنه تاخت و تاز قرار داده بود، همین امید را به فرانسه داشت تا رقیبی برای انگلیس استعمارگر شود. مرحوم مدرس نیز در بحبوحه جنگ اول جهانی، تلاش کرد پای آلمان را به ایران باز کند تا روس و انگلیس را از میدان به در کند.این گونه سیاست، گاهی جواب می دهد و وقتی نیز ممکن است موفق نباشد، ولی نمی توان آن را خیانت آمیز یا از سر بی تدبیری به حساب آورد.
 اما مصدق بعد از سفر به امریکا و عدم دریافت کمک مالی از ترومن، قید کمک آمریکا را زد و سیاست اقتصاد بدون نفت و انتشار اوراق قرضه ملی را دستور کار قرار داد. این سیاست چند ماهی اجرا شد و موفق هم بود که با کودتا روبرو شد. مهمترین عواملی که باعث موفقیت کودتای 28 مرداد شد، اول بی بصیرتی جریانات مذهبی بریده از مصدق و بعد خیانت برخی اطرافیانش از جمله رییس ستاد ارتش و رییس شهربانی کل بود. اینها حقایق تاریخی است که نادیده گرفته میشود.