خطخطی

ای که از کوچه معشوقه ما میگذری! برحذر باش که سر میشکند دیوارش

خطخطی

ای که از کوچه معشوقه ما میگذری! برحذر باش که سر میشکند دیوارش

پیرامون 165 دستاوردنمایی از برجام

پیرامون 165 دستاوردنمایی از برجام


کمیسیون ویژه برجام، پس از روزها استماع نظرات گوناگون و البته کشمکشهای داخلی ناشی از گرایشات ایدئولوژیک و وابستگی های سیاسی اعضای آن، گزارشی را آماده و به صحن مجلس فرستاد. گزارش مزبور، چون به مذاق طیف دنباله روی دولت خوش نیامد، پنج تن از آنان بیانیه ای منتشر و ضمن انتقاد به عملکرد رییس کمیسیون، 165 دستاورد را از برای برجام برشمردند. فی المثل در فقره 45 دستاوردها درباره سانتریفیوژها آمده است:

"ظرفیت غنی سازی ایران در حد ۶۱۰۴ ماشین سانتریفیوژ IR1برای مدت ۱۰ سال بوده و سپس در فاصله حداکثر ۵ سال به ظرفیت صنعتی طراحی شده خواهد رسید. از این تعداد ۵۰۶۰ ماشین در نطنز به غنی سازی می پردازند."

این درحالی است که پیش از این ایران دارای حدود 10هزار سانتریفیوژ در حال غنی سازی بود، و حدود 9 هزار بهتر از آن هم آماده به کار داشت.

 قصد نقد یا قضاوت در خصوص سیاهه منتشره را نداریم، گو اینکه تاریخ در این باره بهتر قضاوت خواهد کرد. نباید تصور کرد که وادادگی، تسلیم و ... فقط مختص دولتمردان قاجاری و پهلوی بوده است. باری اگر به اخبار رسمی آن زمانه مراجعه شود، دیده میشود که فریاد وطن خواهی و اسلام پناهی آنان نیز گوش فلک را کر کرده بود؛ ولی همچنان که گفته اند:

مشک آن است که ببوید، نه آن که عطار بگوید. دانا چو طبله عطار است، خاموش و هنرنمای؛ و نادان خود طبل غازی، بلندآواز و میان تهی. (گلستان سعدی، باب هشتم)

اما بیانیه پنج نفره و سیاهه منضم به آن، مرا به یاد رمان عبرت آموز "قلعه حیوانات" انداخت. گرچه جورج اورول، نویسنده رمان مذکور، عضو اینتجلنس سرویس بوده و رمان را احیانا به قصد تمسخر و تضعیف انقلاب بلشویکی در روسیه نوشته است؛ اما این گمانه ها مانع از آن نیست که "قلعه حیوانات" را به عنوان آسیب شناسی یک انقلاب نادیده بگیریم. آسیب شناسی ای که با قلم طنزآلود و تلخ اورول، برای ما عبرت آموز است.

این رمان در ایران طرفداران زیادی داشته و مدتی نیز چاپ ممنوع بوده است. داستان روایت خیالی مزرعه ای است که صاحب آن، آقای جونز، ظلم فراوانی بر حیواناتش اعمال می کند. شبی یکی از حیوانات، ایده شورش و انقلاب علیه جونز را طرح میکند، چندی بعد حیوانات به رهبری به دو خوک، به نامهای اسنوبال و ناپلئون، سر به شورش برداشتند و آقای جونز را از مزرعه بدر کرده و مقدرات خود را به دست گرفتند. آنها شعارهایی مترقی را به عنوان مانیفست انقلاب بر روی دیوار نگاشتند و از فردا به صورت جمعی و دموکراتیک به اداره مزرعه پرداختند. اما به تدریج ناپلئون، قدرت را به دست گرفت و به دستیاری تعدادی سگ پرورشی، علیه اسنوبال کودتا و او را از مزرعه اخراج نمود. یکی از خوکها، به نام اسکوییلر به کار تبلیغ و توجیه عملکرد ناپلئون افتاد، هر روز یکی از شعارهای انقلاب زیرکانه زیرپا نهاده شد، و اسکوییلر مزورانه آن را در برابر چشمان حیرتزده حیوانات توجیه کرد. دو مزرعه مجاور که از امواج انقلاب هراسان شده بودند، مدام علیه حیوانات قلعه توطئه میکردند. باری آنها به مزرعه حمله بردند و پس از وارد آوردن خسارات بسیار، عقب نشستند. اکنون روایت رسمی اسکوییلر از این حمله را که به "جنگ آسیاب بادی" معروف شد، می خوانیم:

 

وقتی حیوانات به ساختمان نزدیک شدند، اسکوییلر که بی هیچ دلیلی در طول جنگ غایب بود، جست و خیزکنان در حالی که دمش را با سرعت تکان می داد، با تبسمی حاکی از رضایت خاطر طرف آنها آمد و حیوانات صدای شلیک توپی را از سمت ساختمان شنیدند.

باکسر [اسب سختکوش، محبوب و مخلصی که در آخرالامر، خوکها پیکر بیمار او را به یک جعبه آبجو فروختند!] گفت: برای چه شلیک می کنید؟

اسکوییلر فریاد کشید: فتح و پیروزی را جشن گرفته ایم!

باکسر که از زانوانش خون می چکید و یکی از نعلهایش افتاده بود، سمش چاک برداشته بود و دوازده ساچمه در پای عقبش فرورفته بود گفت: چه فتحی؟

- چطور چه فتحی رفیق؟ مگر نه این است که دشمن را از خاک خود، از خاک مقدس قلعه حیوانات، رانده ایم؟

باکسر گفت: ولی آسیاب بادی ما را ویران کرده اند. دو سال تمام روی آن کار کرده بودیم.

اسکوییلر گفت: چه اهمیتی دارد؟ آسیاب دیگری می سازیم. اگر دلمان بخواهد شش تا آسیاب هم می توانیم بسازیم. رفیق تو نمی توانی عظمت کاری را کرده ایم درک کنی. همین زمینی که ما الان روی آن ایستاده ایم در تصرف دشمن بود و اکنون در پرتو رهبری رفیق ناپلئون، هر وجب آن را پس گرفته ایم.

باکسر گفت: پس ما چیزی را که قبلا داشته ایم، پس گرفته ایم.

اسکوییلر گفت: بله، معنای فتح هم همین است. (قلعه حیوانات، جورج اورول، صفحه 76)

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.